سينماي ايران ديگر ستاره ندارد
ميزگردي با حضور فريدون جيراني، فرشته طائرپور و هوشنگ گلمكاني
الگو هاي ستاره سازي و مختصات بازيگر گيشه پسند از مباحث چالش برانگيزي است كه در سال هاي اخير كمتر به آن پرداخته شده است. بازيگر ستاره در همه جاي جهان، نقش مهمي در رشد و رونق صنعت سينما داشته است،
اما سينماي ايران به دلايل شرايط فرهنگي، سياسي و ساختار غيرصنعتي اش در دهه اخير با بحران ستاره ها روبه رو بوده است. در گفت وگو با «هوشنگ گلمكاني» سردبير ماهنامه با سابقه فيلم، «فريدون جيراني» فيلمسازي كه سابقه همكاري زيادي با ستاره هاي سينماي ايران داشته و «فرشته طائر پور»كه تهيه كننده فيلم هاي فرهنگي و كودكان، سعي شده است كه ابعاد كمتر ديده شده اين مساله بررسي شود.
طائر پور: دلم نمي خواهد فراموش كنم كه در دوره دولت احمدي نژاد، همان آدم هايي كه هميشه مخالف جريان روشنفكري در جامعه بودند، بسياري از موضوعات ممنوعه مثل خيانت و روابط آزاد زن و مرد و اعتراضات اجتماعي و سياسي را آزادانه تر از همه سال هاي قبل، به پرده سينما كشاندند. كاري كه اگر دولت هاي قبل مي كردند به صليب كشيده مي شدند. به نظرم اگر حواس سينما و رسانه ها و مديران دولتي و فرهنگي فعلي جمع باشد، اين بدعت مي تواند به شكل معقول و معتدلي ادامه پيدا كند و بخش بيشتري از اين زندگي غيرطبيعي، به سمت زندگي طبيعي حركت كند
هوشنگ گلمكاني: در دهه 70 فيلم هاي انتقادي و اجتماعي ساخته مي شوند. فيلم هاي جوانانه كه اصلاسمت قهرمان سازي نمي روند. آدم هاي توسري خور، بحران زده، مشكل دار كه شرايط لازم براي قهرمان شدن و ستاره شدن را ندارند. ورود بي رويه تكنولوژي و ديجيتال نيز مي تواند علت ديگري باشد. امروز فيلم هاي فراوان و متنوعي پيدا مي شوند و با هجوم شبكه ها و سريال ها نياز مردم به قهرمان به شكل ديگري تامين مي شود
جيراني: در دهه 70 مظاهر مدرن وارد زندگي مردم مي شوند و فيلم ها در طبقات بالانفوذ پيدا مي كنند. البته دولت هاشمي و شهردار تهران هم مي خواستند كه اين تغييرات رخ دهد. تا جايي كه حتي يك كشتارگاه به فرهنگسراي بهمن تبديل مي شود و انقلابي در تغيير فضا ها رخ مي دهد و طبقه متوسط به طوركامل خودشان را در سينما پيدا مي كنند كه به عنوان مثال فيلم هاي مهرجويي مثل «ليلا» از دل همين فضا به وجود مي آيند. خسرو شكيبايي محبوب طبقه متوسط مي شود. فيلم «عقاب ها» محبوب طبقه پايين و جوان ها مي شود، فيلمي مثل «هامون» هم محبوب طبقه ميانسال و بزرگسال مي شود
فرشته طائر پور : سينماي ايران بعد از انقلاب با محدوديت و ممنوعيت در استفاده از اين نقش هاي سياه و سفيد، چاره يي جز ايستادن روي مرز خاكستري و پرهيز از قهرمان سازي هاي مثبت و منفي نداشت
جيراني: به نظرم دو سال اخير را بايد دوره تاريخي متمايزي نسبت به كل دوره احمدي نژاد دانست. البته بايد زمان بگذرد تا بتوان درباره اين قضيه تحليل ارائه داد
در سال هاي اوليه بعد از انقلاب سعي شد كه با ستاره سازي مخالفت شود، اما طبيعي بود كه اين مخالفت با ذات سينما مغاير باشد. در سال هاي اخير نيز بعد از «هديه تهراني» و «محمد رضا گلزار»، ستاره يي به معناي مرسوم و شناخته شده اش نداشته ايم. آيا اين روند را بازگشت به سينماي هدايتي – حمايتي دهه 60 مي دانيد يا دلايل ديگري در اين بحران ستاره سازي موثر است؟
هوشنگ گلمكاني| ابتدا بايد ببينم تعريف شما از ستاره چيست؟
يكي از مولفه ها مي تواند اين باشد كه مخاطب به خاطر ستاره بليت بخرد. مولفه ديگر ميزان متغير فروش است. به عنوان مثال در اكران فيلم «آتش بس»، گلزار و افشار باعث شدند كه اين فيلم، اكران قابل توجهي داشته باشد.
گلمكاني| يعني فكر مي كنيد كه اين بازيگران باعث اكران موفق آتش بس شده اند؟
بله، طبيعي است كه اگر جاي آنها از دو بازيگر ديگر استفاده مي شد، نتيجه جور ديگري رقم مي خورد.
گلمكاني| البته من اعتقاد دارم كه بعضي از اين بازيگران در فروش فيلم تاثير دارند، اما بايد ديد كه اين بازيگران فارغ از خود فيلم جذاب هستند يا نه. از طرف ديگر اين بازيگران، فيلم نفروش هم داشته اند. اما در مقايسه با اينها ستاره يي مثل «فردين»، هم فيلم نفروش نداشته است.
چند فيلم فردين از جمله «غزل» هم نفروخت.
گلمكاني| قضيه اين فيلم فرق مي كند، چرا كه «فردين»در اين فيلم، از پرسوناي هميشگي و محبوبش فاصله گرفت.
مورد «هديه تهراني» هم به همين شكل است. تهراني وقتي از پرسوناي هميشگي اش خارج مي شود، به عنوان مثال وقتي در فيلم هاي «شبانه» و «شبانه روز»بازي مي كند، نمي تواندآن نقش اثر گذارش در فروش را حفظ كند.
گلمكاني| در شماره يي از ماهنامه فيلم كه به بازيگران اختصاص داشت، مطلب پيرامون هديه تهراني را خودم نوشتم. وقتي كارنامه اش را مرور كردم، به اين نتيجه رسيدم كه در بيشتر فيلم ها، از همان پرسوناي آشنايش استفاده شده و با اين حال اين فيلم ها فروش هم نداشته اند.
به نظر من يك ستاره در همه جاي دنيا شخصي است كه حضوري دلچسب و شيرين دارد. كسي كه جدا از پرسوناي بازيگري اش، در خارج از متن سينما نيز با استقبال مخاطبان روبه رو مي شود. به عنوان مثال شخصيت فردين حتي وقتي كه بازي نمي كرد، هر گونه ابراز وجودش از خنديدن و حرف زدنش گرفته تا حضورش درمحافل سينمايي جذابيت لازم را براي اشتياق و كنجكاوي مخاطب ايجاد مي كرد. از طرف ديگر كميت و كيفيت نقشي كه بازيگر قرار است بازي كند، نيز در هويتمندي يك ستاره تاثير مهمي دارد. اينكه او بايد شمايل يك قهرمان را داشته باشد تا حدي كه مردم دوست داشته باشند خودشان را جاي او فرض كنند و به عبارت بهتر همذات پنداري لازم با قهرمان قصه را داشته باشند. من فكر مي كنم فضاي سينماي بعد از انقلاب، مهياي تولد چنين بازيگر و قهرماني نبوده است تا مخاطب استقبال لازم از فيلم ها را داشته باشد. البته «جمشيد هاشم پور» تا حد كمرنگي شمايل يك ستاره بعد انقلابي را پيدا كرده بود، اما فضاي دولتي و سياسي با ممنوع كردن فعاليت هايش، روند ستاره سازي را مختل كرد.
فريدون جيراني| يك نكته درباره بازي هاي فردين در قبل از انقلاب بگويم: فردين هم فيلم نفروش داشته است، از جمله فيلم «مرد هزار لبخند»كه شكست خورده ترين فيلم فردين به حساب مي آيد. «بهروز وثوقي»هم فيلم «سازش» را داشت كه نتوانست يك فروش قابل قبول داشته باشد. بايد روند ستاره سازي را طي چند دوره تاريخي در نظر گرفت. نكته مهم درباره فردين اين است كه محبوبيت او نزد مخاطب به واسطه شخصيت «:علي بي غم» بود كه شكل گرفت و تا اواخر دهه ؟ادامه داشت. اواخر دهه ؟شرايط فرهنگي عوض مي شود كه بهروز وثوقي نمادش است. درواقع بهروز وثوقي شمايل قهرماني است كه در جايگاه عدالت خواهانه قرار مي گيرد. بازيگران آن زمان تبديل به ستاره مي شدند، چرا كه شرايطش مهيا بود. به عنوان مثال بازيگري هم داشته ايم مثل «بيك ايمانوردي»كه فرق مهمي كه با فردين و بهروز وثوقي داشت، اين بود كه در ارائه انواع نقش ها موفق بود. او هم نقش دزد را بازي كرده، هم نقش كميك و هم فيلم هاي گانگستري، حتي يادم مي آيد كه در شهرستان ها، مردم توجه بيشتري به او داشتند تا فردين و بهروز وثوقي. يا تفاوت ديگر او با فردين و وثوقي اين بود كه با وجود دوبلورهاي مختلف كه به جاي او حرف مي زدند، تداوم محبوبيت را داشت. برعكس فردين و وثوقي كه فقط با يك دوبلور مطرح شدند. در دهه 60 وقتي فيلم «تاراج» توانست فروش خوبي داشته باشد، از دل ِ اين فيلم «جمشيد هاشم پور» و «افسانه بايگان» نزد مخاطب محبوب شدند. به سهم خودشان، گام هاي اول ستاره شدن را محكم برداشتند. اما ضوابط فرهنگي، مديران دولتي، بخشنامه ها و… جلوي اين روند را گرفتند. تا جايي كه به هاشم پورتحميل شد شمايلش را تغيير دهد و همين مساله باعث ممنوع الكاري اش شد.
گلمكاني| در واقع مي خواستند بازيگران آن طور كه مردم دوست داشتند، بازي نكنند و هميشه يك ضديتي با پسند مردم وجود داشت.
جيراني: دقيقا جمله مناسبي بود، پسند و نياز مردم ناديده گرفته شد. اين روند خلاستاره ادامه پيدا كرد تا فيلم «عروس» كه ابوالفضل پورعرب و نيكي كريمي به عنوان ستاره هايي جديد مطرح شدند كه البته هم به خاطر مميزي و هم به خاطر خود بازيگران، اين روند از ؟تا ؟بيشتر ادامه پيدا نكرد. نكته جالب اينكه در همين دوران دوباره هاشم پور با همان شمايل آشنايش به كار مشغول شد.
گلمكاني| در اين دوران خسرو شكيبايي هم هست كه در فيلم هاي جريان روشنفكري بازي مي كند و البته مقبوليت عام را نداشته است. شكيبايي نقش آدم هاي شكست خورده و دچار بحران را بازي مي كرد كه خود اين پرسونا ها نياز به تكيه گاه داشتند. دقيقا برعكس شخصيت هاي قهرمان كه هميشه صاحب قدرتي هستند كه مردم ارتباط و همذات پنداري لازم را با ايشان برقرار مي كنند. در سينماي بعد از انقلاب ما چنين شخصيت هايي نداشتيم كه كاريزما، جذابيت و ملاحت ستاره هاي قبل از انقلاب را داشته باشند. جالب اينكه در اين ميان حتي از عنوان سوپراستار هم استفاده مي شود كه به شوخي مي ماند.
البته اينها هركدام تعريف خاص خودشان را دارند كه بايد به آن توجه شود. سوپر استار كسي است كه در همه ژانر ها بتواند موفق شود. مثل آنجلينا جولي كه در همه فيلم ها با وجود شخصيت هاي مختلف مي تواند به فروش فيلم كمك كند.
گلمكاني| در دهه 60 خود «زيبايي »يك موضوع ممنوعه بود. نظر سياستگذاران فرهنگي آن زمان اين بود كه زيبايي از بازيگران گرفته شود.
در گفت و گوهاي متعدد افسانه بايگان به اين موضوع اشاره شده است.
گلمكاني| در دهه هفتاد فيلم هاي انتقادي و اجتماعي ساخته مي شود. فيلم هاي جوانانه كه اصلاسمت قهرمان سازي نمي روند. آدم هاي توسري خور، بحران زده، مشكل دار كه شرايط لازم براي قهرمان شدن و ستاره شدن را ندارند. ورود بي رويه تكنولوژي و ديجيتال نيز مي تواند علت ديگري باشد. امروز فيلم هاي فراوان و متنوعي پيدا مي شوند و با هجوم شبكه ها و سريال ها نياز مردم به قهرمان به شكل ديگري تامين مي شود.
جيراني| از اواخر دهه 60 فضاي جامعه عوض مي شود. جريان جامعه مي خواهد شكل زندگي را عوض كند. محدوديت هايي كه براي فضاهاي رفاهي و فرهنگي به وجود آمد و مساله حجاب باعث شد كه جريان فيلمسازي به سمت مفاهيمي مثل سادگي و ايثار گرايش پيدا كند. بسياري از فيلمسازان به سمت فضاهاي بدوي و روستايي رفتند مثل فيلم «خانه دوست كجاست؟». اما در دهه هفتاد مظاهر مدرن وارد زندگي مردم مي شوند و فيلم ها در طبقات بالانفوذ پيدا مي كنند. البته دولت هاشمي و شهردار تهران هم مي خواستند كه اين تغييرات رخ دهد. تا جايي كه حتي يك كشتارگاه به فرهنگسراي بهمن تبديل مي شود و انقلابي در تغيير فضا ها رخ مي دهد و طبقه متوسط به طوركامل خودشان را در سينما پيدا مي كنند كه به عنوان مثال فيلم هاي مهرجويي مثل «ليلا» از دل همين فضا به وجود مي آيند. خسرو شكيبايي محبوب طبقه متوسط مي شود. فيلم «عقاب ها» محبوب طبقه پايين و جوان ها مي شود، فيلمي مثل «هامون» هم محبوب طبقه ميانسال و بزرگسال مي شود. در اواخر دهه 70 دو نوع جريان به وجود مي آيد، يكي جريان روشنفكري كه فكر مي كرد اين فضاي باز به ابتذال مي انجامد و ديگري جريان سينماي دولتي با رانت دولتي كه فكر مي كردند جايشان تنگ خواهد شد و به اين ترتيب با تحرك اين دو جريان، سينماي عامه پسند و ستاره ساز نابود مي شود. دردوره اصلاحات مجلات زرد وارد بازار شدند و طبيعي است كه هميشه مجلات و روزنامه هاي زرد نقش مهمي در توجه به ستاره ها و ستاره سازي دارند، چرا كه مجله روشنفكري هيچ وقت به ستاره ها نمي پردازد. عكس ها و خاطرات هنرپيشه ها چاپ شدند و مخاطب از زندگي شخصي ستاره محبوبش با خبر شد. من خودم يادم مي آيد كه نخستين عكسي كه از فردين در كنار خانواده اش ديدم، در شماره نوروز مجله «فيلم و هنر»بود كه جذابيت فراواني هم برايم داشت. رسانه ها حضور فراگيري پيدا كردند، بخش خصوصي بيشتر وارد گود شد و از دل اين فضا محمد رضا فروتن و هديه تهراني ظاهر شدند. اما به دليل تغيير و تحولات سياسي و فرهنگي هيچ كدام از اين بازيگران نتوانستند مثل ستاره هاي قبل از انقلاب به جايگاه يك ستاره كامل دست پيدا كنند.
گلمكاني| اگر از زاويه تاريخي و سياسي به قضيه نگاه كنيم، در كل اين 35 سال به دليل سلطه سياست و تفكر هدايتي –حمايتي شاهد يك زندگي غير طبيعي بوده ايم. حتي همين بحث ما هم مي تواند جنبه هاي سياسي پيدا كند. با سياست ورزي هاي دهه هاي گذشته، ذات سينما و پتانسيل روشنگري آن ناديده گرفته شد. از سينما به عنوان ابزاري جهت القاي تفكر استفاده شد و جنبه هاي سرگرمي سينما كه در همه دنيا اساس سينما را تشكيل مي دهند، از روايت فيلم ها حذف شدند و وقتي مخاطب مجالي براي سرگرمي پيدا نكند، چگونه مي تواند به حضور ستاره ها و قهرمان اميدوار باشد؟
آقاي سيد محمد بهشتي در آن موقع گفته بود كه ما ديكتاتور هاي دلسوزي هستيم!
جيراني| در مجله «گزارش فيلم» گزارش ها و گفت و گوهاي مفصلي در اين باره چاپ شده بود.
گلمكاني| جو سياست زده تا حدي بود كه حتي سامول خاچيكيان كه يك مسيحي است درباره يك شخصيت مسلمان فيلم «چاوش»را مي سازد يا مهدي فخيم زاده فيلم عرفاني تپش را كارگرداني مي كند كه مغاير با سليقه و ذايقه اين فيلمسازان در كارنامه شان بوده است. در واقع تلاش شد كه به سينما مشروعيت بخشيده شود، بدون آنكه به جنبه صنعتي و سرگرمي سازآن توجه شود. از دوم خرداد ؟به دليل تغيير و تحولات گسترده سياسي و اجتماعي، تا دوسال فيلم هاي انتقادي – اجتماعي در راستاي افشاگري توليد شدند، دقيقا شبيه سينماي بعد از انقلاب كه به ترسيم بحران هاي حكومت شاه و ساواك و… مي پرداخت. در اين سال ها نيز چنين فيلم هاي تبليغاتي ساخته شد. تا جايي كه حتي فيلم هاي تجاري هم جنبه معترض به خود گرفتند. در ادامه توقعات جامعه از اين تحولات سياسي به بن بست خورد. كساني كه دلبسته آينده و اميدوار به اين تغييرات بودند، نا اميد شدند و اين نااميدي تا جايي رواج پيدا كرد كه منجر به ساخت فيلم هايي شد كه نوعي لودگي و سرخوشي در آن ديده مي شد، چرا كه ضرورت و فضايي براي پرداختن به مضامين روشنفكري پيدا نمي كردند. حتي جريان كمدي هاي سخيف و مبتذل از دل اين جريان به وجود آمد. در دهه 80 حتي فيلم هاي بدنه هم مي خواهند به سمت روشنفكري تمايل پيدا كنند. از طرفي ديگر در بعضي فيلم ها آنقدر درد ها و بحران ها و ناهنجاري هاي اجتماعي وجود دارد كه در ادامه به موجي تبديل مي شود كه از اوايل دهه هشتاد به وسيله آن، نسل جديدي به سينما راه پيدا كرد كه به خاطر رشد تكنولوژي، فضاهاي مجازي و سينماي ديجيتال، نگاهي متفاوت به روايت هاي سينمايي و توقعي ديگري از سينما داشتند كه همين فيلم ها هم اجازه نمايش و امكان نمايش پيدا نكردند. خب طبيعي است كه چنين فضايي آمادگي پذيرفتن ستاره را نداشته باشد.
جيراني| البته لازم است اشاره كنم كه در دهه ؟خود آقاي گلمكاني و مجله فيلم نيز در حذف جريان عامه پسند موثر بودند. در دهه 60 اگر مجله هاي فيلم را ورق بزنيم، متوجه مي شويم كه اصلاسينماي عامه پسند را جدي نمي گيرد. آقاي بهشتي و همكارانش هم مي خواستند از ساخت فيلمفارسي نه به خاطر محتوا بلكه به خاطر حواشي و ساز و كار توليدش، دوري كنند و به همين خاطر بيشتر محدوديت را در داستان فيلم ها اعمال مي كردند. چنين فضايي به وضعيتي انجاميد كه هميشه از آن به عنوان سينما و دوره مطلوب ياد مي شود. از دل اين فضا سال هاي طلايي ، ؟و ؟به وجود مي آيد كه به طور همزمان هر سه جريان عامه پسند، بدنه و روشنفكري امكان حركت پيدا مي كنند كه فيلم عروس نمونه عيني اين تحرك است. اما طبق همين توضيحي كه آقاي گلمكاني دادند، به خاطر فضاهاي سياسي و فرهنگي، درسال هاي بعد بهروز افخمي فيلم تبليغاتي روز شيطان را مي سازد. يا در كارنامه حسين فرح بخش به عنوان يكي از مهم ترين تهيه كننده هاي سينماي بدنه و عامه پسند كه ميان فيلم هايش از تكيه بر باد تا آواز قو تناقض و فاصله فراواني به وجود مي آيد. تكيه بر باد فيلمي است كه از آنها انتظار مي رود، اما آواز قو فيلمي است كه تحت تاثير شرايط فرهنگي و سياسي خاص آن زمان ساخته شد. نكته مهم دوره اصلاحات اين بود كه چه جريان روشنفكري و چه جريان دولتي انتظار چنين تغييرات وسيع و پردامنه يي را نداشتند كه فيلم هاي دختر/ پسري به شكل پر رنگي رونق پيدا كند. از نيمه دهه هفتاد جريان مخالف كم كم خودش را پيدا مي كند. اين جريان وقتي از تغييرات و روشنگري مي ترسد، حوادث كوي دانشگاه و قتل هاي زنجيره يي را رقم مي زند. بنابراين ردپاي شرايط فرهنگي، سياسي و اجتماعي نقش مهمي در ايجاد تنش دارد كه اگر شرايط آرام و طبيعي شود، ستاره هم مي تواند رشد و گسترش پيدا كند.
فرشته طائر پور| به نظر من تولد و درخشش «ستاره» ها در سينماي يك كشور و گسترش دامنه محبوبيت آنها در جامعه، بيش از هرچيز حاصل تفكر سياه و سفيد نويسنده و فيلمساز در شخصيت پردازي است. بعد از انقلاب كه سينماي ستاره دار، در يك دگرديسي اجتناب ناپذير به نوعي سكته كرد و اعتماد به نفسش را از دست داد، ديگر جايي براي خلق شخصيت هاي سياه و سفيد وجود نداشت. شخصيت هاي خاكستري به سرعت جاي آنها را گرفتند. حتي در فيلم هاي حماسي هم مي بينيم كه سربازان و فرماندهان به جاي عمليات قهرمانانه يا دشمن كشي و پيروزي، اغلب با روحيه يي عارفانه و ايثارگرانه و استقبال از شهادت، در طيفي بين سفيد و خاكستري حركت مي كنند. فيلم هاي جنگي بعد ازانقلاب روز به روز بيشتر و به جهت ساخت حرفه يي تر و برخلاف سينماي قبل از انقلاب صاحب ژانر شاخصي شده بودند، با نگاه انساني و آرماني به مقوله دفاع مقدس و بهره گيري شان از چهره هاي جوان و جديد، فرمول سنتي ستاره سازي را كنار زدند و توفيق خود را در پيام، محتوا و تكنيك هاي ساخت جست وجو كردند. الگوبرداري هاي هوشمندانه نسل فيلمسازان دفاع مقدس از سينماي جنگي- روشنفكري جهان نيز اين تطور را سرعت بيشتري بخشيد. در حوزه فيلم هاي اجتماعي، ملودرام و حتي كمدي قبل از انقلاب مي بينيم كه در اكثر توليدات به اصطلاح بدنه (كه بالاترين آمار ساخت و نمايش را داشتند) يك قهرمان مطلق و سفيد وجود داشت كه مظهر مبارزه با بي عدالتي، خيانت، جنايت، فسادهاي اخلاقي و مالي بود و در برابرش يك يا گروهي ضد قهرمان (سياه) صف بسته بودند كه با وجود برخورداري از ثروت و قدرت، در نهايت از همان شخصيت سفيد شكست مي خوردند. از همان نخستين سكانس فيلم هم اين سفيدي و سياهي شخصيت ها به تماشاگر منتقل مي شد و مخاطب مي فهميد كه آرتيست فيلم كه بايد او را دوست داشت و آرزو كرد كه دختر فيلم عاشقش بشود كدام است و آدم بدها كدامند. اين فرمول كه هنوز در سينماي هند به كار گرفته مي شود و از مختصات سينماي قصه گو و تك بعدي در همه جاست، براي همه نبردهاي كليشه يي اش در صحنه هاي جنگ و عشق و انتقام، بازيگراني دارد كه با برخورداري از جذابيت هاي فيزيكي، بازارشان گرم مي شود و به اصطلاح ستاره مي شوند. ستاره هاي زن نيز در اين سينما، معمولاشناسنامه هاي معيني دارند كه زيبايي عامه پسنداز مندرجات حتمي آن است. سينماي ايران بعد از انقلاب با محدوديت و ممنوعيت در استفاده از اين نقش هاي سياه و سفيد، چاره يي جز ايستادن روي مرز خاكستري و پرهيز از قهرمان سازي هاي مثبت و منفي نداشت.
جيراني| خانم طائرپور، شخصيت ها خاكستري نيستند، بلكه خنثي و منفعل عمل مي كنند. به عنوان مثال قيصر منفعل نيست و جذابيت ايجاد مي كند، اما قهرمان هاي بعد از انقلاب صرفا شخصيت هايي شكست خورده، منزوي، خنثي و منفعل طراحي شده اند. به عنوان مثال شخصيت اصلي فيلم پدر خوانده (آل پاچينو) را مي توان نمونه كامل يك شخصيت خاكستري و فرديت يافته دانست كه سياه و سفيد است.
طائرپور| در مورد پدرخوانده فكر مي كنم كه اين شخصيت، هم به غايت سفيد است و هم سياه و همكناري اين دو طيف در يك كاراكتر، تضادي را ايجاد كرده كه توانايي كم نظير آل پاچينو در ارائه آن، سندي ديگر براي ستاره بودن او به حساب مي آيد. اما در مورد بحث خودم مايلم يادآوري كنم كه ما داريم درباره سينماي ايران و ظرفيت هاي آن صحبت مي كنيم. اين يك واقعيت غيرقابل انكار است كه بعد از انقلاب همه چيز در جامعه ما جدي و حتي عبوس شد و مفهوم قهرماني در سينما نيز با فاصله يي زياد نسبت به معناي قبلي و رويايي خود به جا آورده مي شد. قهرمان هاي جديد مجبور بودند كه موقعيت و رفتاري خاكستري داشته باشند، آنها عموما آميخته يي از انسانيت و نجابت و تعهد بودند كه در معرض يك وسوسه يا حادثه قرار مي گرفتند. اين گونه قهرمان ها ديگر نمي توانستند براي دفاع از يك زن، يا نجات رفيق خود، در محله و كافه، با شخصيت هاي سياه فيلم گلاويز شوند و با شكست آنها صداي سوت و كف تماشاگران را در سالن هاي نمايش بلند كنند. طبيعي بود كه در وضعيت جديد، حذف ستاره هاي زن از روي پرده سينما، سريع تر، جدي تر و گسترده تر از همه شخصيت هاي سياه و سفيد ديگر اتفاق بيفتد. زنان فريبنده و خوش چهره به سرعت حذف شدند و جاي خود را به معدود بازيگران تئاتري يا تجربي دادند، آن هم براي ايفاي نقش هايي كه قرار بود حتي الامكان ديده نشوند: يا لااقل به خاطر مختصات زنانه شان ديده نشوند. زيبايي چهره زنان و حتي مردان در چنين محدوده يي به جاي حسن، مانع به حساب مي آمد. عناصر دراماتيكي چون وسوسه و شيفتگي كه معمولاموتور محرك فيلم هاي ملودرام هسند، اساسا منتفي شدند و در نتيجه ماجراهاي عشقي تا سال ها به پرده سينما راه نيافت. ستاره هاي قبلي سينما در اين فضاي تازه، دسته جمعي افول كرده بودند و ستاره هاي جديد نيز مطلقا رتبه «ستاره سالاري» را در سينما كسب نمي كردند. در اين ميان تنها ژانر تازه تاسيسي كه نسبتا جان سالم به دربرد، ژانر سينماي كودك بود كه به كمك عروسك هاي ريز و درشت و بازيگران گهگاه جذابش، تعريف ديگري از ستاره، را با خود به همراه آورده بود. اين نوع ستاره ها مجاز بودند كه برخلاف بازيگران سينما، آواز بخوانند، برقصند و شوخي هاي بامزه كنند و از اتهام ابتذال نترسند و همين بود كه بزرگسالان پا به پاي كودكان، به تماشاي اين فيلم ها در سينما و خانه مي نشستند اين وضعيت البته راه را براي حضور هنرمنداني كه صرفا با هنر بازيگري خود در فيلم هاي ارزنده مي توانستند تحسين تماشاگر را برانگيزند، بازكرد. فاطمه معتمدآريا، سوسن تسليمي و گلاب آدينه از نمونه هاي موفق اين تجربه هستند. آقاي جيراني اشاره درستي به فيلم عروس كردند. «عروس»، با يك تابوشكني جسورانه و با انتخاب نيكي كريمي و ابوالفضل پورعرب، به عنوان دو بازيگر برخوردار از جذابيت هاي چشمگير ظاهري و با موضوعي عشق- محور راه را براي جرياني از فيلم هاي عاشقانه و ملودرام و حضور روزافزون چهره هاي جديد زن و مرد در سينماي ايران باز كرد، جرياني كه البته به تدريج افزايش بي رويه يافت و سينماي بدنه ايران را به بيراهه كشاند. از آن تاريخ ديگر فيلمسازان علاوه بر هنر بازيگري، به زيبايي چهره بازيگر نيز اعتنا مي كردند و متاسفانه بيش از فيلمسازان، مديران تصميم گير در سينما و تلويزيون نيز در دوره هايي به اين مطلب نگاهي مشابه نگاه تماشاگران عادي سينما داشتند و با تعبير اشتباه از ستاره سالاري و حمايت هاي مالي مازاد بر بودجه فيلم از حضور اين نوع چهره ها، هم بازيگران كم ظرفيت سينما را دچار خودباوري مخرب كردند و هم كارگردانان و تهيه كنندگان نابلد و نگران از گيشه را گرفتار وابستگي بيش از حد به بازيگران عامه پسند كردند.
گلمكاني: تعريف ستاره با بازيگر موفق فرق مي كند. پرويز پرستويي و فاطمه معتمد آريا بازيگراني خلاق و اثرگذارند اما ما درباره ستاره حرف مي زنيم كه بايد فراتر از يك بازي اثرگذار، جذابيت هاي فرامتني نيز داشته باشد تا مخاطب كنجكاوي و اشتياق لازم براي مواجه شدن با اورا پيدا كند.
طائرپور: كاملادرست مي گوييد و براي همين است كه متاسفانه در سينماي ما تصوري كه از ستاره و ستاره سالاري وجود دارد بيشتر يك توهم است. مي خواهم به سراغ شاخص ترين نمونه براي بحث ستاره سالاري در سينماي ايران بروم. همين جناب جيراني، با فيلم «شام آخر»شان، باعث شدند كه سينماي ايران يك مرد جذاب براي فيلم هاي جوان پسند خود پيدا كند: محمدرضا گلزار: بازيگري كه خيلي زود از فرصت تبليغاتي ويژه ديگري نيز روي بيلبوردهاي بزرگ شهري بهره برد. تبليغات، هرروز چهره اين بازيگر را به ميليون ها راننده و عابر در سطح تهران و برخي شهرستان ها يادآوري مي كرد و پيشخوان دكه هاي روزنامه فروشي نيز با رديفي از انواع عكس هاي او پر مي شد. گلزار بيش از آنكه چند بازي ديدني در فيلم هايي چون شام آخر و بوتيك و آتش بس داشته باشد، عكس هاي خوبي در عرصه تبليغات ميداني و مطبوعات داشت. قابل كتمان نيست كه يكي از دلايل اصلي فروش فيلم هايي با حضور گلزار، همين قاب هاي بزرگي بودند كه چهره او را در بسته بندي هاي مختلف به حافظه مردم مي سپردند. يعني همان نكته يي كه آقاي گلمكاني هم با تعبير فرامتني به آن اشاره كردند. تصوير گلزار با كت و شلوار نشسته درميان آب هاي ساحل خزر را بعيد مي دانم كسي از ياد برده باشد.
ستاره شدن، آسماني به وسعت آسمان شهرها مي خواست كه گلزار آن را داشت، اما هرچه در آن آسمان بالارفت، در مسير حرفه بازيگري، با پذيرفتن نقش هاي كوتاه و بلند در فيلم هاي كم ارزش و ناموفق، به سراشيبي افتاد. جز تجربه آتش بس بعيد مي دانم مثال ديگري از بازي هاي قابل يادآوري او در سال هاي اخير به خاطر كسي خطور كند. البته وقتي بازيگري به اين حد از ستاره شدن نزديك مي شود، بايد هوشمندي و جديت حفظ آن را نيز داشته باشد وگرنه احتمال نزولش از اين بالانشيني كم نيست.
ستاره شدن در سينماي ايران، سخت و ستاره ماندن از آنهم سخت تر است. در كشورهاي صاحب صنعت سينما، به حضور يك ستاره در فيلم و نهايتا تصويرش در پوسترها و سردرهاي سينما اكتفا نمي شود و در چشم اندازي وسيع و سازمان يافته، فضاهايي براي استقبال مخاطب از آن ستاره تعريف و طراحي مي شود، برعكس سينماي ايران كه افق ديد جامعه تعمدا محدود مي شود و عمر تبليغات يك ستاره در هر نقش تازه اش، در محدوده زماني و مكاني اكران يك فيلم خلاصه مي شود. حتي گاهي اقدامات حذفي و تنبيهي نيز به اين محدوديت زماني و مكاني در تبليغات اضافه مي شود، مثلاممنوعيت پخش تصوير ستاره يك فيلم از تيزرهاي تبليغاتي آن در تلويزيون، اوضاع را خراب تر مي كند. براي محمدرضا گلزار چه اتفاقي افتاد؟ قانون عجيب ممنوعيت استفاده از تصوير بازيگران ايراني در تابلوهاي تبليغاتي از يكسو و ممنوع الكاري هاي متناوبش از سوي ديگر، به آن موقعيت ويژه يي كه پيدا كرده بود، لطمه زد. اگرچه همچنان مي توان ادعا كرد كه حضور گلزار در يك فيلم به تضمين رقمي مشخص از فروش منجر مي شود كه اين يكي از كاربردهاي اصلي هرستاره در سينماست. ظاهرا در شرايطي كه سينماي ايران دارد تنها ستاره هاي عروسكي فيلم هاي كودك هستند كه قادرند موقعيت خود را حفظ كنند.
خوشبختانه به موازات اين جريان ناپايدار، جريان ديگري براي اهل سينما و مخاطبان جدي و صاحبنظر آن در ايران و جهان وجود دارد كه طي آن چهره هايي چون پرويز پرستويي، فاطمه معتمدآريا، رضا كيانيان، شهاب حسيني، حميد فرخ نژاد و… تعريف ديگري از ستاره پيدا كرده اند، تعريفي كه بيشتر با سينماي فاخر و ملي ايران سازگار است. حضور آنان در هر فيلمي اين اعتماد نسبي را ايجاد مي كند كه آن فيلم نمي تواند فيلم سطحي و بدي باشد.
روايت و ساختار فيلم ها را چقدر در جريان ستاره سازي اثر گذار مي دانيد؟
گلمكاني| درباره نقش نويسنده ها توجه كنيد كه در هاليوود وقتي صنف فيلمنامه نويسان اعتصاب كردند، سينماي صنعتي دچار بحران شديدي شد درصورتي كه در سينماي ايران نقش نويسنده ها مورد كمترين توجه بوده است. در سال هاي اخير به جاي بازيگر ستاره، سوژه ستاره داشته ايم! مثل همين فيلم هيس! دختر ها فرياد نمي زنند كه سوژه تجاوز را مد نظر قرار داده است و مخاطب به خاطر كنجكاوي به سالن سينما ها مي رود.
طائر پور| صرفنظر از مزايايي كه در مورد فيلم هيس اشاره كرديد به نظرم تبليغات گسترده با چهره هايي چون شهاب حسيني و طناز طباطبايي و جمشيد هاشم پور هم در فروش فيلم تاثير قابل اعتنايي داشتند.
گلمكاني| نه. به نظرم تماشاگر به خاطر اينكه بعد از مدت ها سوژه و مضمون ممنوعه يي اجازه نمايش پيدا كرده است، از اين فيلم استقبال مي كند با يك مثال ديگر شايد نقش سوژه و روايت بهتر بيان شود. هنگامي كه سه فيلم ورود آقايان ممنوع، قصه پريا و دختر شاه پريون به طور همزمان اكران شدند، چه دليلي باعث استقبال مخاطب از ورود آقايان ممنوع شد ؟ در شرايطي كه در ابتدا تعداد سينماي كمتري نسبت به دو فيلم ديگر داشت. در حالي كه بازيگران عامه پسند بيشتري در قصه پريا و دختر شاه پريون بازي مي كردند اما در اين ميان ورود آقايان ممنوع بيشتر از آنها با استقبال مواجه شد.
طائرپور| به هرحال نمي توانيم نقش تبليغات شهري را ناديده بگيريم. در شرايطي كه مردم مي توانند به كانال هاي تلويزيون ايران نگاه نكنند و نشريات را نخرند، هيچ چيز به اندازه بيلبوردهاي شهري نمي توانند مردم را در بزرگراه ها و خيابان ها ناچار به مطلع شدن از خبر اكران يك فيلم با حضور چهره هاي مشهور سينما كنند. براي همين است كه مي بينيم تصاوير بازيگران مشهور در نقش هاي كوتاه يك فيلم، معمولابرجسته تر از تصاوير بازيگران اصلي همان فيلم، بر عرشه پل ها و عرصه بيلبوردها نقش مي بندد و در تشويق تماشاگر تاثير مي گذارد.
جيراني| من فكر مي كنم حضور موفق ورود آقايان ممنوع در جشنواره فجر هم در اين استقبال نقش داشته است.
گلمكاني| با حرف شما موافق نيستم. تماشاگر جشنواره با تماشاگر اكران فاصله فراواني دارد.
جيراني| ولي من معتقدم كه فاصله چنداني ميان مخاطب جشنواره و مخاطب اكران وجود ندارد و به خاطر اطلاع رساني وسيع و حضور حداكثري مخاطب مردمي در زمان جشنواره، از اين فيلم استقبال شده است.
طائر پور| من بخش بزرگي از اين توفيق را مديون فيلمنامه اين گونه فيلم ها مي دانم كه به سرعت و از طريق اطلاع رساني مردم به مردم، براي مخاطب تعريف مي شود. نقش هايي كه ستاره ها بازي مي كنند و قالب هايي كه در آن قرار مي گيرند، خلاقانه ترين بخش يك فيلم
به حساب مي آيند. كاملامشهود است كه بسياري از نقسش ها و قصه هاي فيلم ها و سريال هاي موفق از همان ابتدا براساس بازيگر منتخب براي آن نقش نوشته شده اند و با در نظر گرفتن مختصات فيزيكي و بياني آن بازيگر كامل شده اند. به خاطر همين است كه هم فيلم و هم بازيگر در اين روند حساب شده، موفق مي شوند. اما در ايران نويسنده فيلمنامه، در يك فضاي كور و مبهم سناريوي خود را مي نويسد و چندين ماه بعد كارگردان و تهيه كننده از 300 نفر تست مي گيرند تا يكي را به دليل محبوبيت بيشتر، وقت آزادتر و دستمزد كمتر انتخاب كنند، آن وقت مي بينيم كه بيشتر فيلمنامه ها توسط كارگردان ها بازنويسي و بازسازي مي شوند تا با قد و قامت بازيگر انتخاب شده و توانايي هاي اش در بازيگري تناسب داشته باشد. درواقع فيلمنامه نويسان عمدتا هيچ سهمي در تصور يا انتخاب بازيگر قصه شان ندارند و لذا هيچ نقشي هم در از آب درآمدن فيلم ايفا نمي كنند.
جيراني| خب در حال حاضر، شرايطي طبيعي براي خلاقيت فيلمنامه نويس وجود ندارد، چرا كه در شوراهاي مختلف از جمله شوراي ساخت و شوراي نمايش، با انواع سليقه ها و مميزي ها مواجه مي شود. در گذشته، شرايط شكل طبيعي تري داشت. به عنوان مثال برنامه ريزي مي كردند كه بر اساس توانايي ها و محبوبيت يك ستاره سناريو بنويسند و در زمان نوروز يا فصلي مناسب فيلم را اكران كنند. اما در شرايط كنوني فيلمنامه نويس گرفتار انواع و اقسام محدوديت هاست و اصلانمي تواند برنامه ريزي كند. حتي نمي توان بازيگر ها را پيدا كرد و اعمال سليقه هاي مختلف را كنترل كرد.
گلمكاني| اين زندگي غير طبيعي همه زمينه ها را تحت الشعاع قرار مي دهد و اصلاتفاوتي كه در زندگي فردي ما با زندگي اجتماعي مان اتفاق افتاده، حاصل همين ويژگي است.
مي توان عرضه و تقاضاي فيلم را نيز در موضوع ستاره سازي دخيل دانست؟
طائر پور| عرضه و تقاضا در شكل صحيحش از اركان اصلي هر صنعتي به حساب مي آيد اما در عرصه سينماي كشورمان مي بينيم كه اين ركن دچار آفت هاي گوناگون شده. يكي از بدترين آفت ها براي سينماي ايران، همين تله فيلم هايي است كه در چند سال اخير با ادعاي پاسخگويي به تقاضاي بازار به توليد انبوه رسيده اند. همزمان چندين تله فيلم از يك بازيگر، در تلويزيون يا بازار شبكه نمايش خانگي مستقر در بقالي ها، به مخاطب عرضه مي شود. اين روند باعث مي شود كه مخاطب به اشباع از ديدن آن بازيگر – به خصوص در نقش هاي مشابه- برسد. گاهي كار از اشباع هم مي گذرد و به تهوع مي رسد. اين هم لطمه به سينماست و هم لطمه به بازيگر.
گلمكاني| هجوم بازيگران به سمت تلويزيون و شبكه نمايش خانگي به خاطر آن است كه همين بازيگر ها هم فهميده اند كه عمر موفقيت و درآمدزايي شان كوتاه است و اين معضلي است كه مي توان به كل جامعه نسبت داد. نوعي مسابقه درآمدزايي در سطح جامعه اتفاق افتاده است كه همه مي خواهند در كوتاه ترين زمان، بيشترين درآمد ِ ممكن را داشته باشند. درباره حرفي كه آقاي جيراني درباره مجله فيلم گفتند لازم است كه به نكته يي اشاره كنم. آقاي جيراني چه در اين مصاحبه و چه در جاهاي ديگر طوري راجع به مجله فيلم حرف مي زنند كه انگار ما با سينماي هدايتي-حمايتي دهه 60 همدست بوده ايم. اينجا با صداي بلند اعلام مي كنم كه ما تابع و مقهور قدرت هستيم. شايد كسي مثل فريدون جيراني بتواند از خط قرمز عبور كند اما ما سعي مي كنيم كه از خط قرمز ها عبور نكنيم در كل، اين سياست ؟ساله مجله فيلم بوده است. وقتي در دهه ؟كل سياستگذاري هاي سينما و ارشاد مخالف وجوه سرگرمي ساز هستند، چه كاري از دست ما برمي آيد؟ ما به خودمان جرات نمي داديم كه سينماي سرگرمي ساز و عامه پسند را مطرح كنيم. اين قضيه حتي در شعاري كه براي مجله فيلم طراحي كرديم هم قابل شناسايي است. از آنجايي كه سينما را كارخانه رويا پردازي مي دانند، تصميم گرفتيم كه شعار مجله را «پنجره يي به سوي رويا» انتخاب كنيم. اما با ديدن شرايط فرهنگي، سياسي و اجتماعي پيرامون و انواع هجمه ها و توطئه ها به اين نتيجه رسيديم كه بايد اين شعار را به «پنجره يي به سمت واقعيت و رويا» تغيير دهيم. جالب اينكه سانسور و مميزي و نظارت تا حدي بود كه هر شماره مجله تا سال ؟بايد در ارشاد خوانده مي شد و بعد از بررسي هاي لازم به آن مجوز داده مي شد و با مواضع ما نسبت به سينماي دنيا نيز مخالفت مي كردند. اگر حرف از جان فورد به ميان مي آمد، مي گفتند: فورد جمهوريخواه بوده است و شما مي خواهيد سياست هاي امريكايي را رواج دهيد! از هاكس حرف مي زديم بحث سرخ پوست ها را به ميان مي آوردند، به معرفي و تحليل سينماي برگمان مي پرداختيم، مي گفتند او كسي است كه مقوله ايمان را دچار ترديد نشان مي دهد، به فيلم هاي بونوئل مي پرداختيم، او را ملحد مي دانستند. و به اين ترتيب درباره هر فيلمسازي حرف مي زديم و هر موضوعي انتخاب مي كرديم، ما را متهم مي كردند. آن وقت شما چطور مي گوييد كه با آنها همدست هستيم؟!
جيراني| من به شكلي كه شما برداشت كرديد قصد تهمت زدن و مخالفت با روند مجله فيلم را نداشتم. منظورم جريان و نسلي بود كه مجله فيلم راه انداخت و با رويا و آرزو وارد انقلاب شد. در مقطعي دچار موانعي شد و به تدريج سمت يك جريان روشنفكري و هنري گرايش پيدا كرد و طبيعي بود كه دراين راستا، توجهي به سينماي عامه پسند نشان ندهد. من هميشه به جايگاه معتبر مجله فيلم در سينماي ايران اشاره كرده ام كه تنها مجله يي است كه پايگاه فكري دارد و نماينده جريان روشنفكري بوده و هست.
خب با اين بررسي هاي تاريخي، اجتماعي و فرهنگي، علت بحران ستاره در دهه اخير را در چه مي دانيد و چقدر خود ستاره ها در ايجاد اين موقعيت موثر هستند؟
جيراني| هديه تهراني به عنوان يكي از آخرين ستاره هاي سينما نمونه مناسبي براي پاسخ به اين سوال است. چند فيلم نخست تهراني با موفقيت روبه رو بود: از جمله سلطان، غريبانه (كه اگر درجه جيم نمي گرفت موفق تر بود)، شوكران و قرمز. اما همين ستاره با جوي كه رسانه ها پيرامون او به وجود آوردند و به گونه يي ذهنيات او را منحرف كردند، كم كم جايگاهش تنزل يافت. به عنوان مثال در مصاحبه هاي مختلف از جمله مصاحبه علي معلم با تهراني به او گفته يا تحميل شد كه بايد از حالت انتخاب شدن به حالت انتخاب كردن تغيير جهت دهد و همين امر باعث شد او از مسير تكاملش خارج شود و به كارهاي روشنفكري و متفرقه مشغول باشد. وقتي براي سالاد فصل قرارشد با او قرارداد بسته شود، شاهد بودم كه انبوهي از فيلمنامه هاي اجتماعي پيرامون او وجود داشت كه همه را به خاطراينكه به او ديكته شده بود نبايد كار تكراري و عامه پسند كند، رد كرده بود و سالاد فصل هم شامل همين رويكرد شد. از طرف ديگر هجوم انواع رسانه ها، شبكه هاي تلويزيوني و دسترسي آسان مخاطب به فيلم هاي خارجي و ستاره هاي جذاب هاليوود، باعث مي شود كه بازيگراني كه قابليت ستاره شدن دارند، مورد توجه واقع نشوند.
طائر پور| طبيعي است سرنوشتي كه براي ستاره هايي مثل تهراني به وجود مي آيد، باعث ترس بازيگراني شود كه قابليت ستاره شدن را دارند و آنها را وادارد كه پشت ابر كم كاري خود را پنهان كنند.
گلمكاني| علاوه بر اين نكاتي كه اشاره شد، با يك روانكاوي اجتماعي مي توان به اين نتيجه رسيد كه خود جامعه، ستاره هايش را نابود مي كند. بلايي كه سر تهراني آوردند، به دليل حواشي سال هاي اخيرش، نمونه بارز اين نقيصه است كه البته هجوم انواع و اقسام رسانه هاي اينترنتي و شبكه هاي اجتماعي هم در اين مساله موثر است. اگر قبلامتون هر مجله يي توسط سردبير كنترل مي شد و از يك فيلتر حداقلي بهره مند بود، حالاهر كسي مي تواند يك تريبون مستقل داشته باشد و به هركس و هرچيز كه دلش خواست حمله كند. همه اين جدال هاي قلمي و رسانه يي محصول يك شرايط غيرطبيعي و زندگي غيرطبيعي است. به طور كلي سينماي ايران بعد از انقلاب هيچ گاه ثبات و ماهيت طبيعي براي تداوم كار يك ستاره را نداشته است و به همين خاطر عقيده دارم كه ستاره نداريم.
طائر پور| به نظر من در برخي توليدات سال هاي اخير، به مدد جسارت ها و حد شكني هاي موضوعي، فيلمسازان و بازيگراني داشته ايم كه مطرح و محبوب شده اند. دلم نمي خواهد فراموش كنم كه در دوره دولت احمدي نژاد، همان آدم هايي كه هميشه مخالف جريان روشنفكري در جامعه بودند، بسياري از موضوعات ممنوعه مثل خيانت و روابط آزاد زن و مرد و اعتراضات اجتماعي و سياسي را آزادانه تر از همه سال هاي قبل، به پرده سينما كشاندند. حتي تا جايي راه را باز كردند كه با بي اعتنايي به مخالفت صريح مجلس و رسانه ها و جريان هاي معترض فرهنگي و اعتقادي، پاي ساخت فيلمي مثل لاله ايستادند و برايش هزينه كردند. كاري كه اگر دولت هاي قبل مي كردند به صليب كشيده مي شدند. به نظرم اگر حواس سينما و رسانه ها و مديران دولتي و فرهنگي فعلي جمع باشد، اين بدعت مي تواند به شكل معقول و معتدلي ادامه پيدا و بخش بيشتري از اين زندگي غيرطبيعي، به سمت زندگي طبيعي حركت كند.
گلمكاني| البته در مملكت ما هميشه مقداري جو سازي لازم است.
جيراني| البته بايد توجه داشت كه آقاي احمدي نژاد در دوسال آخر ديگر آن آدم شش سال قبلش نبودند و مدام تاكيد مي كردند كه من آدم شش سال پيش نيستم، به طوري كه در تحليل هاي خارجي هم به آن اشاره شده است. به نظرم دو سال اخير را بايد دوره تاريخي متمايزي نسبت به كل دوره احمدي نژاد دانست. البته بايد زمان بگذرد تا بتوان درباره اين قضيه تحليل ارائه داد.
نويسنده: مينا نراقي
منبع خبری: روزنامه اعتماد، شماره 2946 به تاريخ 7/2/93، صفحه 8 (ادب و هنر)
پ.ن: این مطلب کامل گذاشته شده چون در مورد حضور ستاره ها در سینمای ایران و صرفا جهت اطلاع رسانی است!
واقعا! ستاره شدن سخت وستاره ماندن از ان هم سخت تر است…..ممنون بابت خبززی زی جان
ممنون بابت خبر من جدا یاد بیلبوردهای ایکات افتادم
ولی من معتقدم گلزار تک سوپر استار سال های اخیر
دقیقاااااا
هدیه تهرانی چند سال کوتاه بود
مررسی زیزی جون
)
توروخدا ببین بازیگرای مارو با آنجلینا مقایسه میکنن که ستاره ای هست که تونقشای مختلف بازم بودنش به فروش فیلم کمک میکنه!!!! آخه بازیگرای مااجازه دارن لوندی کنن مثه اینا توفیلماشون؟؟؟؟!!!! دیالوگهارو اینجا ممیزی میکنن اونوقت حرکاتو بذارن واسه بازیگرا؟!!!! رضا خودش این مصاحبه رو دوست داشتم میخوند..الان همه بعد آتش بس فیلم خوبه دیگه ای از رضا میگن ندیدن..اما وقتی مادر قلب اتمی بیاد بیرون فکرکنم متوجه شن روندانتخابش سخت وبهترشده. رضا یه مدت طولانی نبود انگار سینما واقعاخالی بود الان با انتخابهای بهترش میتونه دوباره اوج بگیره. (البته واسه ماها همیشه تو اوجه
یقییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییینااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا که این طوریه
اون موقع معلوم میشه
میییییییییییییسی زیزی جونم
خیلی باحالی همیشه تحت هر شرایطی از ادمک نیشخند یا خنده استفاده میکنی حتی موقع انتقاد..یاد اقای همساده میوفتم
خانم طائر پور کلا در جریان نیستن
)))
هوشنگ گلمکانی عشقمم که فروردینی خود رای و قد
یکم این وسط هورا به فریدون جیرانی هوای آقامونو داشته
البته من که به نظرم خیلی فیلم های با حال داشته
مرسییییی زی زی جون
از اطلاع رسانی ات گلم 
این را ثابت کرد با تمام فرا ز ونشیب هایی که داشت دمش ام گرمممممممممممممم عزیزم
واقعااااااااا سوپر استار شدن سخته ولیییییییی رضای گلم
خواهش عزیزممممم
ای من عصبانی میشم وقتی میگن فقط ” اتش بس ” بوده بابا پس تو این جدیدی یا ساخت ایران و شیش و بش و …. چی میشه چرا یاد گرفتیم نقد کنیم ولی یاد نگرفتیم تعریف کنیم ….. حالا که تنها سوپر استار سینما اقای گلزاره چرا حمایت نمیکنیم مگه غیر از اینه که تو این مدت که نبوده سینما مرده
والله.
حالا تو که غریبه نیستی خوااهر… ولی آقارضا گلزارکه نبود ایران “بعضی ها” صداشون دراومده بود که چرا نیستش الان ؟؟باید باشش…
به خدا
کی گفته سینمای ایران درحال حاضر ستاره نداره؟محمدرضا گلزار ستاره ی محبوب ما بوده و هست و خواهد بود.ممنون زی زی جون
مررررررررررررررسی کلی زی زی جووووونه فعاااااااله خودموووووون
سوپر استار شدن خییییییلی سخته اما برای عمو رضا هیچ کاری سخت نییییییییییست…..اون ثابت کرد که تک سوپر استار تکرار نشدنیه سینمایه ایییییرانه…الانم جایگاهش کاملا تثبیت شدس و همه اونو به عنوان سوپر استار میشناااااااسن….چند ساله که عمو رضا تیتر یک همه ی مجله ها و روزنامه هاست!!!!!!سوپر استار بیییییییییی نظیر خودمووووون
هرکی گفته سینمای ایران سوپراستارنداره چرند گفته چون رضای عزیزتک سوپراستارومردپولسازسینمای ایرانه ه ه
بچه ها اینستاگرام چه خبره؟؟؟ دقت کردین چه قدر فضای اینستای اقای گلزار بد شده.هر مضخرفی که می خوان می نویسند واقعا که
ها بذار به حال خودشون باشن
در ضمن اقای گلزار همچنان سوپراستار سینما هستند.
ماشاا… چه متنی! 4 روز می کشه بخونیش!گلزار از روزی که عکساش رو بیلبوردهای تهران اومد , از سوبراستار هم بالاتر بود.
Bacheha midunid aghaye golzar key vase proje haye jadid az iran mirand?!
نه والله .
Man delam barash tang mishe…hanuz nayumade dare mire
به نظرم تو داستان گفته بود نقش اول مرد یه دانشجوی ایرانیه که میره هند ولی مثلا فرض کنید رضا نقش یه دانشجوی هندی رو بازی کنه باخال قرمز
هی مثه این هندیا تعظیم کنه…سیزده گربه رو شیروانی رو یادتونه بچه ها من هر وقت به اون تکیه هندی بازیش میرسه پخش زمین میشم از خنده هر چنداصلا ازاینکه تو این فیلم هست خوشحال نیستم ولی خداییش خیلی سوژه خندس فک کنم کمدی ترین فیلم تاریخ سینمای جهان بشهههههه
فک نکنم اینجوری هم که میگی باشه.جناب گلزار از اونجایی که بیبی فیسن میشه حتی 10 15، سال جوونترشونم کرد.اما داستان تو همین تم هست
بچه ها این کامنت منو اگه ایرادی نداره وتکراری نیست تایید کنید….یه جابا همسر ایرج قادری مصاحبه کرده بود این تیکش دریاره اقای گلزار بود
درخصوص حرفهایی که میگویند ایرج قادری باعث شد تا محمدرضا گلزار بازیگر شود و او اصلا بازیگر نیست باید بگویم ایرج مدتها به دنبال بازیگری خوشچهره و متفاوت بود تا جایی که از دوستان و آشنایان میخواست به او برای پیدا کردن جوانی برای همراهی در فیلمهایش کمک کنند. روزی به ایرج خبر دادند فرد مورد نظر شما را پیدا کردیم و آن فرد «محمدرضا گلزار» بود. گلزار در برخورد اول بسیار خجالتی بود و اذعان میکرد تجربه و توانایی در ایفای نقش و بازیگری ندارد اما در نهایت با تشویق ایرج قادری و حتی من، با انجام تمرینات بازیگری ایشان به سوی آیندهای درخشان حرکت کرد. محمدرضا گلزار در خانوادهای بااصالت و بسیار نجیب پرورش پیدا کرده بود. از نزدیک با خانواده او آشنا شدیم، محمدرضا در آن زمان سال آخر دانشگاه بود. میگفت از ۱۸سالگی خودم مخارج زندگیام را تامین میکنم. تدریس موسیقی انجام میداد.گلزار برای حضور در فیلم «سام و نرگس» انتخاب شد. این یک انتخاب خوب از طرف ایرج قادری بود. گلزار خودش، خودش را ساخت و معروف کرد. در اصل ایرج وسیلهای بود تا این فرصت برای این جوان چهره آشنای سینمای ایران ایجاد شود. من خواهش میکنم کسی از جانب ایرج قادری منتی بر سر محمدرضا گلزار نگذارد که او موجب معروفیت و پیشرفت گلزار شد. ایرج هم راضی نخواهد بود از این منت. محمدرضا، شعور، خلاقیت، توانایی و استعداد ویژه خودش را داشت و همین موجب شد تا در سینمای ایران بدرخشد.گلزار همیشه جویای احوال ایرج بود و حتی به منزل ما رفتوآمد میکرد و هنوز هم جویای احوال ایرج است. به نظر من خداوند خالق انسانهاست اما این خود انسان است که با لیاقتش میتواند کاری کند که متفاوت باشد.
عزیزم.این مال زمان فوت مرحوم قادری هست
در هر صورت ممنون