نگاه اول ستاره هاي كم سو
نويسنده: بهمن شيرمحمد
حتما بارها از زبان مخاطبان عادي سينما شنيده ايد كه معيارشان براي تماشاي فيلم فلان بازيگر است. ديدگاهي كه براي مقدمه و طرح مساله مفهوم و جايگاه ستاره در سينما مدخل مناسبي به نظر مي رسد. اما ستاره كيست؟ سينماي ايران به چه ميزان به ستاره وابسته است؟ ستاره سازي در ايران و سينماي كشورهاي ديگر چه تفاوتي با هم دارند؟ اگر اين فرض را قبول داشته باشيد كه قهرمانان در سينما ترجمان به روز شده اسطوره ها و ستاره ها ابزار بازتاب دادن قهرمان ها روي پرده سينما هستند، ستاره را شايد بنا به تعبيري بتوان شمايل تصوير مطلوب مخاطب از قهرماني دانست كه بر پرده نقش مي بندد. از طرفي همان گونه كه شيوه تصوير كردن قهرمان ها در طول تاريخ سينما مرتبا دستخوش تغيير و با اشكال مختلف به تماشاگر عرضه شده، دور از انتظار نيست كه شمايل ستاره وار يك بازيگر هم در طول زمان قدرت جذب مخاطب را از دست بدهد. پس طبيعي است بازيگري كه نقطه اتكايش تنها مربوط به عناصر ظاهري اش مي شود، نبايد انتظار حضوري طولاني، موفق و مستمر در سينما را داشته باشد. اما چرا همين روند اجتناب ناپذير در سينماي ايران تا اين حد كوتاه است؟ در هاليوود ستاره ها به طور معمول در يك فرآيند مشخص، ظهور و رشد مي كنند و به يكي از اركان مهم «صنعت» سينما بدل مي شوند. همان گونه كه تهيه كننده نه تنها به عنوان سرمايه گذار بلكه به عنوان شخصي خلاق و سليقه ساز كه نقشي هم كارگردان در شكل گيري اثر ايفا مي كند، حضوري تعيين كننده دارد، فرآيند ظهور ستاره ها و پيمودن مسيرشان از دل همين سليقه سازي و مديريت بلندمدت است كه به سرانجام مي رسد. به طور مثال رابرت دنيرو و آل پاچينو را در نظر بگيريد. دو بازيگري كه در عين هم نسل بودن، در حال حاضر سردمدار دو سبك شناخته شده بازيگري اند و با بيش از 50 سال فعاليت مستمر، در حالي در اواخر دوران فعاليت حرفه يي خود هستند كه هر دو كارنامه يي عريض و طويل با نقش هاي مختلف دارند و در تمام دوران حرفه يي خود به عنوان يك ستاره قلمداد مي شدند. بدون آنكه به شمايل ظاهري شان متكي باشند يا در نسل جديدتر مي توان به لئوناردو دي كاپريو اشاره كرد كه نامش با حضور در فيلم تايتانيك جيمز كامرون بر سر زبان ها افتاد. حضوري كه موفقيت شخصي خاصي براي او به ارمغان نياورد اما اكنون و با حضور در آثار كارگردانان بزرگي چون مارتين اسكورسيزي، كلينت ايستوود، كريستوفر نولان و كوئينتين تارانتينو به يكي از موفق ترين و شايد موفق ترين بازيگران نسل خودش تبديل شده است. در سينماي ايران اما داستان وضعيتي كاملابرعكس دارد. (مسير دي كاپريو را در ذهن داشته باشيد) يعني معمولاكساني تبديل به ستاره مي شوند كه در حضورهاي ابتدايي خود، ناگهان به اصطلاح گل و در ادامه با ايفاي نقش هاي مشابه و پرهيز كردن از قالب هاي جديد خود را تثبيت مي كنند. يعني هنگامي كه تهيه كننده نه به عنوان عنصري خلاق و سليقه ساز كه تنها به عنوان تامين كننده سرمايه ساخت فيلم، فقط نگران بازگشت سرمايه اش است، ناگزير به اعمال مسيرهاي امتحان شده و اسير دست تماشاگر عام شدن است. طبعا در اين ميان تهيه كنندگاني هم وجود دارند كه حضورشان همواره باعث ساخت آثار جريان ساز شده اما در حالت كلي چندان تاثيرگذار و تعيين كننده به نظر نمي رسند. به همين خاطر است كه با مرور حضور ستاره ها در سينماي تجاري به اين نتيجه مي رسيم كه ستاره در سينماي ايران كاركردي بسيار كوتاه مدت و فراموش شدني دارد. در حالي كه بسياري از آنها بعد از تثبيت خود، با حضور متفاوت در آثار كارگردانان مطرح نشان دادند كه پتانسيل لازم را براي تبديل شدن به يك بازيگر بزرگ دارا هستند. اما تربيت غلط ذهن تماشاگر ايراني و عدم جسارت بسياري از دست اندركاران سينماي ايران، از ادامه دادن همين مسير جلوگيري مي كند. حضور جمشيد هاشم پور در پرده آخر و محمدرضا گلزار در بوتيك نمونه هاي موفق همين حضور هستند كه متاسفانه ادامه پيدا نكردند. اگر هنر و صنعت و تجارت را سه ضلع اصلي يك سينماي پويا و موفق و در حال پيشرفت بدانيم به يكديگر وابسته اند، به جرات مي توان گفت ستاره سازي و حفظ آنها به بخش صنعت سينما مربوط مي شود. ضلع مهمي از سينما كه ادامه حيات اين پديده عصر مدرن را تضمين مي كند در ايران به اين دليل كه سينما هيچ گاه و در هيچ برهه يي در اولويت قرار نداشته، و همچنين اعمال سياست هاي سليقه يي در بازه هاي كوتاه زماني، هيچگاه از ستاره هايش به عنوان يك سرمايه اصلي مراقبت و حمايت نكرده و تنها آنها را مصرف كرده است و بالطبع يكي از مهم ترين كاستي هايي كه به بار مي آورد، هدر دادن سرمايه هايي است كه در همان بازه هاي كوتاه حداقل به لحاظ تجاري به داد اين سينما رسيده اند.
روزنامه اعتماد، شماره 2874 به تاريخ 25/10/92، صفحه 7 (ادب و هنر)
حوالي فرهنگ دستمزد 180ميليوني
نويسنده: يزدان سلحشور
قصه مال الان نيست. تقريباً در هر دهه، در سينماي ايران تكرار مي شود و هميشه هم به دلايل مشابه. بازيگر مي گويد تو كه دغدغه فرهنگ و هنر نداري و مي خواهي با اسم و حضور من جيبت را پر كني، خب هزينه اش را هم بده. يك موقعي اين حرف را قريبيان زد در دهه شصت و در اوج محبوبيت و جوان اولي بودنش در سينماي ايران چند ماهي محروم شد از حضور در فيلم ها چون رقمي كه خواسته بود ممكن بود موازنه شكننده ميان گيشه و سينماي يارانه اي آن دوره را به هم بزند. آن محروميت، نقطه پاياني گذاشت بر روزهاي پر رونق كاري اش و چند ماه اجباري بدل شد به سال هاي اختياري غياب در سينماي ايران و اگر قريبيان نبود كه پي بازگشت بهتر و درخشان تر باشد، يحتمل به كتاب تاريخ سينماي ايران پيوسته بود. بعد، اكبر عبدي گفت و سوخت و چند سالي غايب شد. غيبت گلزار را هم كه حاجت به گفتن نيست و هديه تهراني هم شبيه به اين قصه را معتدل تر داشت با غيبتي طولاني تر چرا كه در جامعه ما، مردها كه حرف بزنند بيشتر تحمل مي شود تا زن ها. حالانوبت به حامد بهداد رسيده. خودش گفته كه نمي خواسته در فيلم بازي كند حرفي زده كه توضيح ندهد. گفته: «اصولاً بازيگران، كارهاي خوب را اصطلاحاً سفيد امضا مي كنند و كارهاي ضعيف را به بهانه هايي رد مي كنند. در كارنامه كاري بنده نقاط ضعيفي ديده مي شود كه ميل ندارم به تعداد آن ها اضافه كنم.» حرف درستي ا ست. سال هاست كه سر بحث دستمزد بازيگران سينماي ايران، جر و بحث قانوني و فراقانوني در جريان است و آخرش هم، مثل قراردادهاي ستارگان فوتبال ما، همان دستمزد هاي كلان داده و ستانده مي شود منتها با روش هايي كه به شكل قانوني نمي شود جلويش را گرفت. چرا يك بار براي هميشه، به اين بازار عرضه و تقاضا مجال نمي دهيم كه خودش، خودش را بدون دور زدن قوانين تنظيم كند؟
روزنامه ايران، شماره 5541 به تاريخ 1/10/92، صفحه 24 (صفحه آخر)
پی نوشت: هدف از گذاشتن این یادداشت ها انعکاس مطالب منتشر شده درباره محمدرضا گلزار است و نشان دهنده تایید یا رد این مطالب نیست.
مرسی هنگامه.اون پی نوشتو لطفا پررنگ کن واسه یه عده سوءتفاهم نشه
مرسییییییییی عزیزم از اطلاع رسانی ات
ممنون عزیزم
mer30 babate etela resani
مرسی هنگامه